این مقـام کیست؟! کز هــر بیضۀ قند یل او سر بـر آرد طائری چون جبرئیل نامدار
کیست یا رب در پس این پرده کزانفاس خوش می برد از چشمها چون بوی پیراهن غبار
جلوه گاه کیست یا رب این زمین مشک خیز کزشمیمش می خورد خون نا ف آهوی تتار
ساکن این مهد زرین کیست؟! کز شوق لبش شیر می جوشد ز پستان صبح را بی اختیار
این همایون بقعه یا رب ا زکدامین سرورست ؟! کز شرافت می زند پهلو به عرش کردگار
سرور دنیا و د ین سلطان علی موسی الرضا آن که دارد همچو د ل در سینه عالم قرار
جـدول بحـر رسا لت کـز وجود فا ئضش خاک پاک طوس شد ازبحررحمت مایه دار
گـوهـر بحـر ولایت کـز ضمیر انـورش هرچه در ن ه پرده پنهان بود گردید آشکار
آن که گر اوراق فضلش را به روی هم نهند چون لباس غنچه گردد چاک این نیلی حصار
آسمان از باغ قد رش غنچۀ نیلوفری است یک گل رعنا ست از گلزار ا و لیل و نهار
مهـرۀ مـومی است در سـر پنجـۀ او اسـمان می دهداو رابه هرشکلی که می خواهد قرار
بوی گل درغنچه ازخجلت حصاری گشته است تا نسیـم خلـق او پیچیده در مغـز بهـار
تیغ ا و چون سر بر آرد از نیـام مشک فام می شود صبح قیامت از د ل شب آشکار
آن که تیغ کهکشان در قبضۀ فرمان اوست چون تواند خصم با او تیغ شد در کارزار؟
چون تواند خصم روبه باز با او پنجه کرد ؟ آن که شیر پرده را فرما نش آرد در شکار
همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است در رضای او رضای حضرت پروردگار
شکوۀ غربت غریبان را ز خاطر بار بست در غریبی تا اقامت کرد آن کـوه وقار
زهـر در انگور تـا دادند او را د شمنا ن مـاند چشم تـاک تا روز قیا مت اشکبار
وه چه گویم از صفای روضۀ پر نور او کز فروغش کور روشن می شود بی اختیار
می توان خواند از صفای کاشی دیوار او عکس خط ّ سرنوشت خلق را شبهـای تار
خیره می شد دیده ها از دیدنش چون آفتاب گـر نمی شد قبّـه نـورانی او زرنـگار
همچو اوراق خزان با ل ملائک ریخته است هرکجا پا می نهی در روضۀ آن شهریار
می توان رفتن به آسانی به با ل قد سیا ن از حـریم روضۀ او تا به عـرش کـردگار
قلزم رحمت حبابی چند بیرون داده است نیست قند یل اینکه می بینی به سقفش بیشمار
هر شب از گردون ز شوق سجده خاک درش قدسیان ریزند چ ون برگ خزان از شاخسار
اشک شمع روضۀ او را ز دست یکد گر حـوروغلمـان می ربا یند از برای گوشوار
بس که قران در حریم ا و تلاوت می کنند صفحۀ با ل ملائک می شود قـرآن نگـا ر
هر شبی صد بار ازموج صفا در روضه اش در غلط ا صبح افتد زاهد شب زنده دار
حسن خلقش د ل نمی بخشید اگر زوّار را آب می شد ازشکوهش زهره ها بی اختیا ر
از سـر دربـانی فردوس ، رضوان بـگذرد گر بـدانـد می کنند ش کفشـدار این مـزار
خضر تر دستی که میراب زلال زندگی است می کنـد سقّـا ئی این آستـان رااختیـا ر
می کند با اسب چوب از آتش دوزخ گذر هر که را تابوت گردانند گرد این مزار
چشمۀ کوثـر به استقبا لش آید روز حشـر هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار
از فشـار قبـر تا روز جـزا آسوده است هر که اینجا ازهجـوم زائران یابد فشا ر
هر که باشـد در شمـار زائـران درگهـش می تواند شد شفیع عـا لمی روز شمآ ر
آتش دوزخ نمی گردد به گردش روز حشر از سراخلا ص هرکس گشت گِرد این مزار
آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج
فکر(صائب) چون تواند کردفضلش راشمار؟
نظرات شما عزیزان:
|