و اما مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی خراسانی معروف
به مولوی پیش از آنکه ولایت ائمۀ طاهرین در افق اندیشۀ
مولانا نورافشانی کند در تحصیل علوم یقین ، عالم فقه حنفی
بوده است سپس به مذهب تشیع مشرّف و نورعلم وجودش
را روشن می کند و این اشعاررامیسراید
ای عاشقان ای عاشقان من جان جانان یافتم
ای صادقانای صادقان من نور ایمان یافتم
ای عارفان ای عارفان من مرتضی بشناختم هم درد را درمان شدم هم نیز درمان یافتم
خاکی بدم جانی شدم حبه بدم کانی شدم
این رفعت واین منزلت ازآل عمران یافتم
تا آنجا که می گوید :
یا حیدرخودحیدرم بیرون زحیدرکافرم
حق رابه حق درمن عرف،ازشاه مردان یافتم
سرّ نبی مصطفی دارد علی مرتضی
و ز دولت آل عبا ایمان و احسان یافتم
گویدبه من آن مدعّی مولی چه آوردی بگو
دل یافتم دل یافتم دل یافتم جان یافتم
اشعار مولانا در مدح مولی الموحدین امیرالمومنین به حدی
است که اگر جمع آوری شود به اندازۀ یک دیوان میشود .
اشعار دیگرش که معروف است :
تا صورت پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
در بین الهلالین این شعر را معنای مختصری میکنم
(تا صورت پیوند جهان بود نه به این معنی که صورت پیوند
جهان جداو بودن مولی هم جداکه بخواهد کثرت زمان را بیان
کند که از زمانی که این جهان پدید آمده است مولی هم موجود
بوده است بلکه معنی این است که صورت پیوند جهان همان
مولاست و دو چیز نیست و نقش زمین و زمان همان مولاست
که اگر مولا نبود زمین و زمانی نبود به قول آقای صاعد :
به خداقسم که هرگه نظرم به هر چه افتد
نگرم درآن علی را شده گرم خودنمایی
و بقول قاآنی:
دمی که رحمتش ازخلق سایه برگیرد
همان دم از همه اشیاءبرون رودتأثیر
گرعلی نیم نظر چشم ز عالم گیرد
جمله اشیاء ز قفا ره به عدم برگیرد
بعد مولانا در این قصیده فضائل مولی را بیان می کند تا
می رسد به این بیت :
این کفرنباشد سخن کفر نه این است
تاهست علی باشد و تا بود علی بود
مولوی یک رباعی دارد که در دیوان شمس چاپ این زمان
موجود است
رومی نشد از سرّعلی کس آگاه
زیرا که نشد کس آگه از سرّ اله
یک ممکن واین همه صفات واجب
لا حـول و لا قـوة الا بـالله
رومی اشاره به خودش میباشدکه درآن زمان معروف بوده
به ملای رومی و یک ممکن و این همه صفات واجب یعنی
محال است که ممکن صفات واجب را دارا باشد پس واجب
است نه ممکن که بقول قاآنی :
گر بود واجب چرا در عالم امکان بود
وربود ممکن چرا بی مثل وبی همتاستی
گربود ممکن صفات واجبی در وی عجب
ور بود واجب چرا ممکن بدو گویاستی
ممکن واجب نما و واجب ممکن نما
کس ندیده گوش نشنیده عجب غوغاستی
حیرتی دارد فلک درکنه ذاتش کی رسد
خس کجا واقف زقعروعمق این دریاستی
که با این معنی شهریار هم اشاره ای دارد که می گوید :
نه خداتوانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
آری به کنه ذاتش احدی را راه نیست غیر از خدا و پیغمبر
که حضرتش فرمود : یا علی کسی تو را نشناخت جز خدا و
من و کسی مرا نشناخت جز تو و خداوو خدا را کسی نشناخت
جز تو و من، چرا؟چون ولی الله است و ولی خدا صفاتش
صفات الله است پس او را کسی نشناسد جز الله و الله را نشناسد
جز ولیّ او که مظهرو تجلّی اوست و تجلی عین متجلی و ظلّ
عین ذی ظلّ وشاخص است .
ازاینها که بگذریم یک بیت در مثنوی هست در حکایتی که از
مولا نقل می کند و می گوید:
ازعلی آموزاخلاص عمل شیرحق را دان منزه ازدغل
تا می رسد به این بیت :
راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس ازسوء القضا حسن القضا
سوء یعنی بدی و شرّ و آفت و قضاء به معنی تقدیر و رویداد
که مقصودش از سوء القضاء آن سه ملعون هستند که شرّ و
آفت دین و ولایت بودند و پس از ان مولی را آوردند و این
حسن القضاء شد و این بیت دلیل بر بطلان آن سه خبیث کافر
ملعون می باشد و همین دلیل بر تشیّع مولانا کافی است اگرروشن ترونقدترازاینهامیخواهیدبه دفتر ششم رجوع نمائید و درمثنوی
دفترششم دربیان فرمایش پیغمبر اکرم در روز غدیر خم می گوید:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آن علی مولا نهاد
گفت هر کس را منم مولی و دوست
ابن عمّ من علی مولای اوست
کیست مولی آنکه آزادت کند
بنـد رقیّت ز پایت بر کنـد
چون به آزادی نبوّت هادی است
مومنان را زانبیاء آزادی است
ای گروه مومنان شادی کنید
همچوسرو و سوسن آزادی کنید
این هم یک قصیده دیگربا ردیف "اللهِ مولانا،علی "برای
اهل دل وحق که مولی نگهدارشان
ای شاه شاهان جهان اللهِ مولانا ، علی
ای نور چشم عاشقان اللهِ مولانا ، علی
حمد است گفتن نام تو ای نورفرّخ نام تو خورشید و مه هندوی تو اللهِ مولانا ،علی
خورشید مشرق خاوری در بندگی بسته کمر ماهت غلام نیک پی اللهِ مولانا ،علی
خورشید باشد ذره ای از خاکدان کوی تو دریای عمان شبنمی اللهِ مولانا ، علی
موسی عمران درغمت بنشسته بددرکوه طور داود می خواندت زبوراللهِ مولانا ، علی
آدم که نورعالم است عیسی که پورمریم است درکوی عشقت درهم است اللهِ مولانا،علی
داود را آهن چو موم قدرت نموده کردگا ر زیرا به دل اقرار کرد اللهِ مولانا ،علی
آن نور چشم انبیاء احمد که بُد بدرِ دجی می گفت در قرب دنی اللهِ مولانا ،علی
قاضی وشیخ ومحتسب دارد بدل بغض علی هرسه شدند از دین بری اللهِ مولانا ،علی
گر مقتدای جاهلی گر دست در دین جاهلی تو مقـتـدای کـاملی اللهِ مولانا ، علی
شاهم علی مرتضی بعدش حسن نجم سما خوانم حسین کربلا اللهِ مولانا ،علی
آن آدم آل عبا دانم علی زین العباد هم باقر و صادق گوا اللهِ مولانا ، علی
موسی کاظم هفتمین باشد امام و رهن گوید علی موسی الرضا اللهِ مولانا ،علی
سوی تقی آی و نقی درمهراوعهدی بخوان با عسگری رازی بگو اللهِ مولانا ،علی
مهدی سوارآخرین بر خصم بگشاید کمین خارج رود زیر زمین اللهِ مولانا ، علی
تخم خوارج درجهان ناچیز و ناپیدا شود آن شاه چون پیدا شود اللهِ مولانا ، علی
دیو و پری و اهرمن اولاد آدم مرد و زن دارند این سرّ در دهن اللهِ مولانا ، علی
اقرارکن اظهارکن مولای رومی این سخن هر لحظه سرّ من لدن اللهِ مولانا ، علی
ای شمس تبریزی بیا برمامکن جور وجفا رخ را به مولانا نما اللهِ مولانا علی
.ناگفته نماند که از ترس دشمنان اهلبیت احدی قدرت اظهار
مذهب خویش را نداشت و گاه تقیّه می کردند حتی اتفاق افتاده
که زن و شوهر از مذهب یکدیگر بی خبر بوده اند و پس از
مرگشان در وصیّتی که نوشته بودند معلوم می شد که شیعه بوده اند
بیش از این اطالۀ کلام نکنیم بس است زیرا اگر بخواهم این
موضوع را مفصل بیان کنم کتابی قطور را درخور است
(العاقل یکفیه الاشاره ) درخانه اگر کس است یک حرف بس است
این چند جمله هم جواب آقایی بود که در نظریات وبلاک نوشته بود
:شما که اینقدر ذوب در ولایت فقیه هستید چرا یک شعر از سنی
مذهب اینجا گذاشته اید، که آن شعراز حافظ بوده :
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند
که باید بگویم من ذوب در ولایت فقیه نیستم زیرا ولایت فقیه
قطره ای از اقیانوس ولایت مطلقۀ مولی امیرالمومنین علیه السلام
است اگر واقعا فقیه باشدکه درروایت آمده « من کان من الفقها
حافظا لدینه مخالفا لهواه مطیعا لامرمولاه فللعوام ان یقلدوه » والسلام.
نظرات شما عزیزان:
|